به بهانه سالگرد رفتن پدرجون...
پسر زيباي من! امروز سومين سالگرد رفتن پدرجون عزيزته... تنها نشانه ي پدرجون براي تو ،قاب عكسيه كه روطاقچه مادرجون خودنمايي مي كنه و باچشماي نافذش به آدم نگاه مي كنه... پدرجوني كه هيچوقت تورو نديد اما منتظر اومدنت بود و دلش مي خواست كه اسمت، همنام خودش باشه... وقتي بزرگتر بشي باباحميد حتما بيشتر و بيشتر از پدرجون برات خواهد گفت... قصه ماآدمهاهميشه همين طوره -مثل باباجون كه براي من و دايي و خاله ها هميشه از خلق و خو و عادات پدرش و فداكاريها و زحماتش مي گفت،..بعد من و تو و هستي كوچولو مي شينيم و به لبهاي باباحميدخيره مي شيم كه چطور پدرجون رو توصيف مي كنه و از زحمتهايي كه براي بزرگ كردن بچه هاش و چرخوندن زندگيش كشيده مي گه...از خلق و خو...