سپهر جونسپهر جون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
هستی جونهستی جون، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

*سپهر و هستي* روياهاي واقعي من و بابا

باز هم تیرماه باز هم تولد تو ...

امروز بعد از مدتها و برای مرور خاطراتم که خیلیهاشون رو اینجا ثبت کردم ، به وبلاگ سر زدم...  چقدر نوشتن از سپهر ، هستی و گفتن از حضور و خاطراتشون وجودم رو شاداب و تازه می کنه... زندگی اگر پیش از این برای من با اونها معنی می شد الان ، فقط بهانه ای برای در کنار اونها بودنه...  یک سال از آخرین باری که در وبلاگ مطلب گذاشتم و از لحظات زندگی شیرینم با فرشته ها گفتم می گذره...تو این مدت پسر کوچولوی نازم باسواد شده و دخترکوچولوی دلنشینم قد کشیده و حسابی خانوم شده ، سپهر کلاس فلوت و هستی کلاس نقاشی می ره و خلاصه حسابی رفتیم قاطی خانواده های بچه محصل دار  پسر زیبای من فردا تولدشه و مناسب دیدم عکسهایی که تو این مدت طولانی دوری ا...
25 تير 1397

اين روزها قلب مامان مي خنده...

يه مدته كه وبلاگ جوجه هاي قشنگم رو دير به دير به روز مي كنم... شايد بخاطر مشغله كاري و يا شايد بخاطر وجود شبكه هاي مجازي موازي مثل اينستاگرام... اما هرچه كه باشه اينجا براي من مثل يه دفتر خاطرات مي مونه و بهش عادت دارم، براي همينم ، هرجا كه باشم باز براي ثبت خاطره لحظات زيباي زندگيمون به همين جا برمي گردم ... خب از ارديبهشت زيبا شروع مي كنم، كه براي من زيباترين ماه خداست و از وقتي كه ماه تولد هستي كوچولو شد، زيباييش برام دوچندان شده... تولد هستي كوچولو با دور هم بودن عزيزان و شادي و كادوهاي قشنگ و خوراكيها و شام رنگارنگ مامان، كلي خوش گذشت... هستي كوچولو تا حالا يه جشن تولد تكي نداشته، براي همين كلي از اين جشن غافلگيرانه خوشحال بود....
11 تير 1396

سلام به ارديبهشت زيبا...

سلام به بهار... به قشنگياش... به لطافتش... به شوق زندگي اي كه با خودش مياره و تو لحظه لحظه ي زندگيهامون جاريش مي كنه... سلام به بچه ها كه با بودنشون تو زندگي، تو تموم دقايق و ثانيه ها ،حس بهار ، در وجود آدم جوانه مي زنه ،اصلا بچه ها خود بهارن ...سلام به سپهر و هستي من، شكوفه هاي خوش بوي باغ رنگارنگ زندگيم... چندماهي مي شه كه وبلاگ رو به روز نكردم خب مثل هر مامان پرمشغله اي ، سرم خيلي شلوغه ...دلم اينجاست پيش بچه ها و كارهاشون ... پيش از دست رفتن مدام لحظه هاي خوش كه وقت ثبتشون رو ندارم ... سپهر من روزهاي پاياني پيش دبستاني رو مي گذرونه و بايد دنبال يه مدرسه خوب باشم كه زودتر ثبت نامش كنم ... دخمل كوچولوي شيرين زبونم هم كه حسابي براي خو...
2 ارديبهشت 1396

هستي جون اين روزا چكار مي كنه...

هستي كوچولوي ناز و شيرين زبونم كه با حرف زدن قشنگش دل از همه برده اين روزا براي اين كه از داداش سپهر كم نياره ، پرستارشو خانومم صدا مي كنه و طوري درباره برنامه هاي مهدكودكش صحبت مي كنه كه بعضي وقتا خودمم باورم مي شه كه مهد ميره... مثلا مي گه ، تو مهدمون اين شعرو ياد دادن، يا اين نقاشي رو كشيدم ، يه روز مي گه كه خانومم دعوام كرده و يه روز نق نق كنون مي گه فردا براي مهدم شير و كيك بذار... تازگيها هم كه فلوت داداش مدام دستشه و هي ميگه به منم ياد بده... بعد هم كتاب رو ميذاره جلوي چشمش و درس به درس، از روي كتاب -مثلا- فلوت مي زنه... پسرخاله ها ...
6 دی 1395

اين روزهاي ما...

يك شنبه اي كه گذشت اولين جلسه تمرين كنسرت سپهر كوچولوي من بود تا بزودي خودشو براي اجرا آماده كنه و يكي از زيباترين و رويايي ترين روزهاي زندگي من و بابا رو رقم بزنه... صبح يك شنبه يه اتفاق هيجان انگيز ديگه هم براي سپهر كوچولوي قشنگم افتاد ؛بازديد سرزده مامان جون و باباجون  از كلاس و مدرسه ش .... سپهر من واقعا خوشحال و ذوق زده بود و مي دونم كه از بهترين روزهاي زندگيش مي شه... واما يه كم از دختر كوچولوي نازم بگم... هستي كوچولو از اول مهر كه داداشي به مدرسه رفت مدام مي گه كه ميخواد مهدكودك بره و خيلي دلش ميخواد زودتر بزرگ شه و مي پرسه مامان اگه من شيرمو بخورم زودتر بزرگ ميشم و ميرم مهد؟ منم مي گم آره ماماني و شير رو تندتند سرمي كشه .....
16 آذر 1395

سفر به شمال زيبا با همراهان عزيز...

امسال براي دومين بار شانس اين رو داشتيم كه با مامان جون و باباجون همسفر باشيم كه اين برامون زيبايي سفر رو دوچندان مي كرد... شايد دلخواهترين سفر براي هرآدمي سفر به زيباييها همراه عزيزترينهاي زندگيش باشه ، اتفاقي كه امسال دوبار براي ما افتاد ... سفر به بابلسر و همنشيني با دريا و رود زيباش ، گشتن در بازار سنتي و اصيلش كه مشامت رو از بوي مركبات و زيتون پر مي كنه ... سفر به جواهر ده و غرق شدن در روياي خيس جنگلهاي سرسبزش ، نشستن روبروي پنجره چوبي تو يه كلبه قديمي و خيره شدن به كوههاي مه آلود پوشيده از درخت و بوييدن بهشت و گوش سپردن به همخواني پرنده ها... و رفتن به رشت و ديدار اقوام ، همه دركنار مامان جون و باباجون ، باباحميد و دوتا فرشته معصوم ي...
25 شهريور 1395

روز دختر...

هيچ كس نيست كه منو بشناسه و ندونه كه از ربط اين روز به خودم چطور قند تو دلم آب مي شه و از تصور اينكه من يه مامان دختر دار هستم چه جوري احساس شادي و خوشبختي مي كنم... هستي زيباي من! تو براي من يه بمب انرژي هستي... معتقدم كه آدما مخصوصا مامانا كه خودشون بايد منبع انرژي باشن و مدام به اعضاي خانواده انرژي تزريق كنن گاهي وقتا بقول آقاي مديري انرژيشون مي افته و من هميشه اين افت انرژي رو آخر هفته ها و بعد از ديدن مامان باباي عزيزم جبران مي كنم ... حالا ميخوام بگم از وقتي تو اومدي ميزان اين افت خيلي كم شده ... باورم نمي شه كه تو باهمه كوچولوييت اينطوري بهم انرژي ميدي و شارژم مي كني... درست وقتايي كه تو دستام دنبال اثر زخم مي گردي و روش رو...
14 مرداد 1395

دل مامان امروز گرفته...

اصلا دوست ندارم مطالبم نشوني از غم داشته باشه... چه كنم كه اين وبلاگ روايت زندگيه و كتاب زندگي پر از قصه هاي بد و خوب ، زشت و زيبا ، شيرين و غمگينه... فرشته هاي من! سال پيش تو همين روزا ، خدا يكي از فرشته هاي زميني شو از مامان و باباي مهربونش گرفت تا همه ي ما به غمش بشينيم و هر روز تو اين يه سال با خودم تكرار كنم مگه ميشه آدم اينقدر توان داشته باشه كه با دست خودش جگرگوشه شو به خاك بسپاره ... و بعد تكرار كردم نه نمي شه و باتمام وجودم از خداي مهربون براي دايي و زندايي عزيزم صبر خواستم...  عزيزدلم! من كه هرروز تو رو نمي ديدم بدجور دلتنگتم ... دلتنگ صورت زيبا و مهربونت ... دلتنگ صدات... دلتنگ وجود نازنينت ... خدا به فرياد مامان و...
7 مرداد 1395

كلي اتفاق و عكس، از جمله جشن تولد بچه ها

سلام... امروز دوباره بعد يه غيبت طولاني اومدم تا ازاتفاقاتي كه تو اين مدت افتاده روايت كنم... يه سفر خاطره انگيز و دلچسب به جوانرود و پاوه ، يه سفر خيس و رويايي به شمال و خطه بابلسر وووووو... تولد خيلي باحال و قشنگ سپهرو هستي شايد بهترين روش براي مرور خاطرات ثبت عكسها باشه  براي همين ازتون دعوت مي كنم تا در ادامه باديدن عكسا خاطرات قشنگمون رو مرور كنيم... ميز عصرونه مامان با شيريني هاي خونگي ( بابا لطفا لنز دوربين گوشيتو تميز كن   ) تولد عزيزترينهام ...   و به پيشنهاد آقا سپهر امسال فراخوان براي جمع شدن بچه هاي فاميل و دوست و آشنا  هستي كوچولو اصن با دوربين همكاري...
19 تير 1395