باز هم تیرماه باز هم تولد تو ...
امروز بعد از مدتها و برای مرور خاطراتم که خیلیهاشون رو اینجا ثبت کردم ، به وبلاگ سر زدم... چقدر نوشتن از سپهر ، هستی و گفتن از حضور و خاطراتشون وجودم رو شاداب و تازه می کنه... زندگی اگر پیش از این برای من با اونها معنی می شد الان ، فقط بهانه ای برای در کنار اونها بودنه... یک سال از آخرین باری که در وبلاگ مطلب گذاشتم و از لحظات زندگی شیرینم با فرشته ها گفتم می گذره...تو این مدت پسر کوچولوی نازم باسواد شده و دخترکوچولوی دلنشینم قد کشیده و حسابی خانوم شده ، سپهر کلاس فلوت و هستی کلاس نقاشی می ره و خلاصه حسابی رفتیم قاطی خانواده های بچه محصل دار پسر زیبای من فردا تولدشه و مناسب دیدم عکسهایی که تو این مدت طولانی دوری ا...