دلنوشته ي مامان...
ديروز بعدازمدتها فرصتي دست داد تا مطالب قديمي وبلاگ رو مرور كنم ... و هنوز تو حال و هواي ديروز و خاطرات قشنگ اين چند ساله ام... وقتي سپهركوچولوي دوست داشتنيم خيلي كوچيك بود و نوشتن تو اين وبلاگ هم شده بودوسيله اي براي كم كردن دلتنگي هاي من... همونروزها دوستي مي گفت نوشتن لحظات زندگي پسرت ايده ي خوبيه، چون بزودي بيشتر جزييات رو فراموش مي كني و بعدمرور اين لحظات ثبت شده براي خودت و او لذتبخشه... ومن ديروز به اين حرف رسيدم... ديدن عكسها، مرور خاطرات، خوندن اولينها... واي كه چقدر لذتبخش بود و ازاينكه دراينمدت كه فرشته هام دوتاشدن بدليل مشغله ، نتونستم لحظه هاي بيشتري از جزييات و اولينهاشون روثبت كنم حسرت بردم... ازاينها كه بگذريم...