سپهر جونسپهر جون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
هستی جونهستی جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 روز سن داره

*سپهر و هستي* روياهاي واقعي من و بابا

دلنوشته ي مامان...

1394/11/27 9:46
433 بازدید
اشتراک گذاری

ديروز بعدازمدتها فرصتي دست داد تا مطالب قديمي وبلاگ رو مرور كنم ... و هنوز تو حال و هواي ديروز و خاطرات قشنگ اين چند ساله ام... وقتي سپهركوچولوي دوست داشتنيم خيلي كوچيك بود و نوشتن تو اين وبلاگ هم شده بودوسيله اي براي كم كردن دلتنگي هاي من... همونروزها دوستي مي گفت نوشتن لحظات زندگي پسرت ايده ي خوبيه، چون بزودي بيشتر جزييات رو فراموش مي كني و بعدمرور اين لحظات ثبت شده براي خودت و او لذتبخشه...ومن ديروز به اين حرف رسيدم... ديدن عكسها، مرور خاطرات، خوندن اولينها... واي كه چقدر لذتبخش بودبغل و ازاينكه دراينمدت كه فرشته هام دوتاشدن بدليل مشغله ، نتونستم لحظه هاي بيشتري از جزييات و اولينهاشون روثبت كنم حسرت بردم... 

ازاينها كه بگذريم امروز ميخوام چندتاازبهترين لحظات اين روزها كه به يادآوردنشون وجودم رو پراز عشق و شادي مي كنه اينجابه يادگار بنويسم...

اول – همونطور كه قبلا هم گفتم آقا سپهر به كلاس موسيقي ميره و بعد از آموزش طبلك و بلز حالا چندجلسه ايه كه نوبت به فلوت رسيده ودر نتيجه  درسها جدي تر شده كه تمرين بيشتري رو هم مي طلبه... يكي از بهترين اوقات من ، زمانيه كه باهم تمرين مي كنيم وتو يكي بعدازديگري باانگشتاي كوچيكت نت ها رو ميگيري و مينوازي... ديشب درست همون لحظه كه  تلاش ميكردي بلافاصله  بعداز نت سي، سل رو بگيري و سرعتت رو هم بالا ببري، قند تودل مامان آب شد بغل،مي شد برق اراده رو توچشمهاي معصوم وكودكانه و دستاي لطيفت ديد...  اونقدر اين لحظه برام باشكوه بود كه حيفم اومد ثبتش نكنم...

دوم -  درست بعداز اينكه تمرين ما تموم ميشه يه جوجه كوچولوي دوست داشتني به اسم هستي خانوم  ازراه ميرسه و سريع مضراب هاي بلزرو تودست ميگيره وبا اعتماد بنفس بر نتها مي كوبه و هرازگاهي سرش رو خم مي كنه و مي پرسه : سله ؟ سله ؟ و بعدهم شعرها رو نصفه و نيمه ميخونه ...بغل

سوم -  آقا سپهر دراين مدت دانش و مهارت هاي بيشتري يادگرفته كه بخودي خود باعث خوشحالي وذوق زدگي مامان ميشه ازجمله شمارش، شناخت حروف الفباي انگليسي، وانمود كردن به خوندن كتاب براي آبجي كوچولو، بكاربردن كلماتي كه بعضي اوقات سطحشون بالاتراز سنش بنظر ميرسه و ... اما ازاون دلنشينتر تلاش قابل توجه و تحسين برانگيز هستي كوچولو درتقليد كارهاي داداشه  بطوريكه بعضي كارهاش بيش از سنش بنظر مياد مثل پوشيدن شلوار و جوراب و تكراركلمه خودم خودم دراين مواقع كه اصرارش روبراي مستقل بودن نشون ميده ، اما گل سرسبد اين يادگيري ها چشم گذاشتن هستي خانومه  به اين شكل كه: دستاش رو جلوي چشمش ميگيره و ميگه آ بي سي چل پنزا سست ... هشتاد نود ص­~د (بچه م ميخواد همه ي مهارتهايي كه ازداداش يادگرفته تلفيق كنه)محبت

چهارم – من و و بابا و آقا سپهر تلاش مشتركي رو براي نزديكتر كردن رابطه بابا- پسر شروع كرديم كه بنظرم پيشرفت خوبي هم حاصل شدهزیبا

پنجم – من وهستي خانوم بايد بزودي وارد فاز ترك دادن هستي خانوم از شيرمامان بشيم كه دراين زمينه هم تلاشهايي داره صورت مي گيره كه كمي پيشرفت داشتيمخندونک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)