مامان برمي گردد...
يه سلام بلندبالا بعديه غيبت طولاني...
البته خداروشكر مي كنم كه اين غيبت به قول معروف، خير بوده و فقط مشغله باعث دورافتادن از وبلاگ بوده اما...
بايد اعتراف كنم براي ماماني مث من كه همه لحظه هاي زندگيش باشما دوتافرشته مهربون ،خاطره و رويايي و قابل ثبته ، اين همه غيبت هيچ توجيهي نداره و فقط مي تونم ازشما دوتا جوجه ي طلايي معذرت بخوام... فكرشو بكنين كه ديگه صداي بابايي هم دراومد و ازم پرسيد چراديگه وبلاگ بچه ها رو بروز نمي كني و اين يعني "اند عمق مطلب "
راستشوبخواين من تواين مدت يه بدهكاري بزرگ هم به دختر كوچولوي نازنينم دارم و اون اينه كه ازوقتي شروع به حرف زدن كرده و بااون زبون ريزه ميزه ش ، سعي مي كنه جملات رو شمرده و درست بيان كنه، مطلبي دراين مورد ننوشتم تااحساس عاشقانه م رو لااقل درقالب كلمات نثار وجود نازنينش كنم و ازبابت اين نعمت بزرگ، خداروشكر كنم...
خب ، اينقدر تواين مدت اتفاقات زيادي افتاده كه نمي دونم ازكجا شروع كنم، اصن ازاتفاقات بگم يا ازشما دوتا وروجك خوشمزه و دوست داشتني كه حتي فكر كردن بهتون دهن ماماني رو آب ميندازه...
پس شايد بهتر باشه باچند عكس اتفاقات اين مدت را تاحدودي ثبت كنم...
اولين و قشنگترين اتفاق عروسي دايي حامد...
اينم بازديد آقاسپهرازكرمانشاه - شهر برگزاري عروسي دايي
اينجا هم تولد پسرخاله پارسا
بعد هم كه شيرين كاري هاي هرروزه ي شما دو تا نازنين