سپهر جونسپهر جون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
هستی جونهستی جون، تا این لحظه: 10 سال و 5 روز سن داره

*سپهر و هستي* روياهاي واقعي من و بابا

ماه تولد تو...

پسركوچولوي طنازم! تو ماه تولدت هستيم و من ازاين موضوع مثل هميشه هيجانزده و خوشحالم... ديشب بعدازخوابوندن شمادوتا كوچولوي دوست داشتني، وقتي فرصتي پيداكردم تا به كارهاي شخصيم رسيدگي كنم ازتصوراينكه دوفرشته ي زيباروي من تواتاقشون در آرامش كامل خوابيدن، درونم غرق شادي شد وقلبم خنديد و بي اختيار گفتم خدايا شكرت كه من مامانم...   هربار كه قهقهه و خنده هاي رها و مستانه تون رو مي شنوم، باتمام وجودم ازخدامي خوام كه كه همواره درزندگيتون آرامش داشته باشيد و لحظه هاتون رو به شادي و خنده بگذرونيد و احساس خوشبختي كنيد ... شايد بي دليل نباشه كه هربار كه برنامه خندوانه شروع ميشه باشما پاي برنامه مي شينم كه دركنار هم تمرين خنده و شادبودن كن...
2 تير 1394

روزی دلتنگ امروزتان می شوید...

روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند فضای منزل تان خالی از نقاشی های کودکانه خواهدشد دیگر اثری از شکلک های خندان بر روی دیوارهای خانه،حک کردن اسامی بر روی پارچه ی دسته ی مبل ها و طرح های لرزان انگشتی بر روی شیشه های بخار گرفته ی پنجره های خانه،وجودنخواهد داشت. روزی هنگامی که فرزندان تان بزرگ شوند دیگر اثری از هسته های میوه ها در زیر تخت ها وجود نخواهدداشت.درآن روز می توانید مدادی را بر روی میز پیدا کنید و تکه غذایی داخل یخچال وجود خواهد داشت. روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند می توانید برای خود غذاهای بخارپز یا پیاز سرخ شده به جای ساندویچ هات داگ یا همبرگر درست کنید.می توانید زیر نور شمع غذا بخورید بدون آنکه نگران دعوای فرزن...
26 خرداد 1394

تولد هستي دوست داشتني ما...

ديروز هستي قشنگمون يك ساله شد... البته بنظرم خيلي اين يك سال زود گذشت، باورم نمي شد كه ني ني كوچولوي ناز و دوست داشتنيم يك ساله كه دركنارماست و زندگيمون رو قشنگ تر و رويايي تر كرده... دحترنازنينم تولد 1 سالگيت مبارك، برات آرزوي بهترينها رو دارم آدم تو كيك تولدش دست نمي كنه! خب عيب نداره چون اولين تجربه ي تولدته مي بخشمت  داداش و پسرخاله نه گذاشتن يه عكس تكي ازتو بگيريم... و نه گذاشتن شمع تولدتو فوت كني... و نه حتي گذاشتن خودت كادوهاتو بازكني... اينم عكس ازتولددخترعمويسنا،شب قبل ازتولدت... ...
5 ارديبهشت 1394

عكسهاي جديد كوچولوهاي دوست داشتني

سه تا عزيز مامان يه پسر شاد و بانمك...  يه دختركوچولوي كنجكاو...وكدبانو      هستي كوچولوي گوجه آلود! سپهرجون غرق تماشاي سي دي هاي خاله ستاره من عاشق اين توپم، ازديدنش اينجوري به وجد ميام ...اما داداشم اجازه نميده باهاش بازي كنم آقاسپهر وارد مي شود...   دختر كوچولوي پيازچه خور! بعضي وقتا هم خودمو مي گيرم   اما من هميشه شادمو و عكس خراب كن !  ...
27 فروردين 1394

يه اولين بد... براي داداش سپهر و آبجي هستي

امروز بعداز يه دوره بيماري عجيب غريب و ناخوشايند براي مامان و ني ني ها ، دارم اولين مطلب سال 94 رو مي نويسم... گرچه مي دونم تنبلي كردم و پيش ازاين بايد وبلاگ رو بروز مي كردم و از خوش گذروني ها و باهم بودناي عيدمون و از هواي بهاري و دلپذير و ازلطافت هوا و زمين مي نوشتم اما خب ...رسيد به اينجا... درست از يك شنبه ظهر اين ويروس عجيب و غريب و بي رحم، سرو كله ش تو خونه ي ماپيداشد تا كل هفته همه ي مارو درگير خودش كنه... روزها و ساعتهاي بدي براي همه مون بود ولي از همه ناراحت كننده تر ديروز بعدازظهربود كه اول هستي كوچولو روبه بيمارستان برديم و دركمال ناباوري من و بابا! به دستاي كوچيك و نازش سرم زديم و بعدهم سپهرنازنينمو برديم و گرچه رفتارش بقول با...
27 فروردين 1394

مادر که می شوی...

بچه عجیب ترین موجود دنیاست ،  می آید ،  مادرت میکند ،  عاشقت میکند ،  رنجی ابدی را در وجودت میکارد .  تا آخرین لحظه عمر عاشق نگهت میدارد  و تمام ...! بگمانم مادر بودن یک نوع دیوانگی ست ؛  وقتی مادر میشوی ،  رنجی ابدی بسراغت می آید؛    رنجی نشات گرفته از عشق ... مادر که می شوی ،  میخواهی جهان را برای فرزندت آرام کنی . میخواهی بهترین ها را از آن او کنی .  وقتی می خزد ، چهاردست و پا میرود، راه میرود و می دود ،  تو فقط تماشایش میکنی و قلبت برایش تند می تپد ... از دردش نفست میگیرد .  روحت از بیماری اش زخم می شود .  ...
10 فروردين 1394

يه جمله كه دوست دارم براي هميشه ثبتش كنم...

  سپهر خوبم! هستي نازنينم! درسته كه بعضي وقتا شبا موقع خواب كه شما دوتا ،تازه انگار يادبازيگوشي كردنتون ميافتيد مامان يه كم غرغر  مي كنه ولي واقعيت اينه كه يكي ازلذت بخش ترين لحظه هاي شبانه روز مامان وقتيه كه شمادوتا هلوي خوشمزه و خوردني دور و برش مي خوابيد و با همه ي بازيگوشيهاي شيرينتون بالاخره ازحال ميريد و چنددقيقه بعداينقدر خواب نازتون عميق مي شه كه انگار نه انگار چندلحظه قبل توخونه ولوله بوده... سپهر كوچولوي نازنينم ديشب موقع خواب گفتي : انگشتاتو تو انگشتام قفل كردم تا ديگه فردا سركار نري... بوسيدمت و محكم فشارت دادم و گفتم فردا جمله تو تو وبلاگت مي نويسم...پرسيدي : تو كامپيوتر؟ گفتم آره عشقم...  بابا ح...
17 اسفند 1393