ماجراي كلاس موسيقي رفتن هاي آقاسپهر...
پسركوچولوي طنازم...
نزديك يك ترمه كه باهم به كلاس موسيقي كودكان مي ريم، باطبلك شروع كرديم و حالا به بلز رسيديم...
به زودي عكسهايي ازدفترت و شعرات تووبلاگ ميذارم تاخاطرات اين دوره رو هم باهم دروبلاگمون حفظ كنيم... در اولين جلسه ،توزيادپذيرش كلاس رو نداشتي طوريكه ازمن جدانمي شدي و همين باعث شد تا "برچسب"* نگيري... والبته اين تنبيه واقعا موثر افتاد وبطرز محسوسي رفتارت ازجلسه بعد تغيير كرد و به كلاس متعهدتر شدي...
يك ساعتي كه دركلاس هستيم اوقات شاد و خوبيه و من ازاينكه تو به اين بهانه درجمع بچه هاي همسنت هستي و فضاي شادي دركنارشون داري خوشحالم، البته گاهي اوقات هم اظهار بي حوصلگي مي كني و براي انجام تمريناتت توخونه كمي باهم مشكل داريم اما به گفته معلمت زيادمساله ي مهمي نيست و هدف آشنايي تو باموسيقيه...
* پي.نوشت : برچسب ،جايزه مربي درپايان كلاس براي بچه هاييه كه ازكارشون رضايت داره
جالبه كه خواهركوچولوت بيش ازتو به موسيقي و تمرين علاقه نشون ميده و به بلز تو ،هرجا كه باشه دسترسي پيدامي كنه، نمونه ش هم همين ديشب كه تاچشممو بهم زدم ديدم كه از اپن بالارفته وخودشو به بلزت رسونده...
چندتاعكس ازشمادوتافرشته ي زيبا و مهربون درادامه مطلب