سپهر جونسپهر جون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
هستی جونهستی جون، تا این لحظه: 10 سال و 16 روز سن داره

*سپهر و هستي* روياهاي واقعي من و بابا

يه گردش علمي تفريحي با پسرخاله پارساي دوست داشتني

بازم يه سلام گرم و پرنشاط به همه ي عزيزان... تو اين روزاي بهاري يكي از بهترين تفريحات براي سپهرجون، رفتن به باغهاي اطراف خونه ي مامان جون-باباجون اونم به همراه پسرخاله پارساي عزيزه كه تازگيها بلد شده بگه: دا دا ش اينم گزارش تصويري اين گردش علمي تفريحي مامان به اين ميگه پاتو كفش بزرگتر كردن داداشي چه گربه ي خوشگلي! چشممو گرفته شما اول بفرماييد... آقا بيزحمت يه ليوان چاي! دا دا ش! دنبال چيزي ميگردي؟ صداي چي مياد؟ بچه هاخوبيد؟ همايش بزرگ مورچگان   ...
21 ارديبهشت 1392

اولين اثر هنري سپهر

اميدم! مدتي بود كه اشتياقت رو براي نقاشي كردن رو در و ديوار و هرجا كه دست مي داد ، مي ديديم، اين بود كه چند روز پيش يه بسته رنگ انگشتي 6تايي برات خريديم تا حسابي تو رنگ غلت بزني و از نقاشي - خط خطي- لذت ببري... زندگيم! به دنياي نقاشي خوش اومدي...يوهوووووووو  اين هم نقاشي قشنگت كه به دست مبارك مرقوم فرمودين...   استاد سپهر، در كنار اثر هنريش مامان فداي دست و صورت رنگيت لطفا ادامه مطلب رو هم ببينيد تو رو خدا نيگاش كن! چه نازي هم ميكني...   اينها هم عكساي خارج از گود ...   آقا سپهر در يك روز بهاري به پياده روي مي رود بابا فيگور، بابا جيب... آقاسپهر پياده روي مي كند... ...
17 ارديبهشت 1392

سپهرزيبايم! حضورت را سپاس...

سپهرمن! جگرگوشه ام! همه هستي و اميدم! بهارم باحضور تو ، چونان رويايي كه به حقيقت مي پيوندد و آرزويي كه به بار مي نشيند لبريز از لحظه هاي پرشور و مست كننده و اميدبخش است... آكنده از عطر گل و سبزه و ريحان،آميخته باصداي سحر انگيز آواز پرندگان ولالايي آب ...سرشار از شوق زندگي... دوستت دارم... فارغ از زمان و مكان و تمنا و آرزو، تنها دوستت دارم... اين روزها كه روزگار و زمين و آسمان بر آدميان به مهر،لبخند مي زنند و اين روزها كه بوي عشق،حتي از تن سخت و خسته تك درختي پير و تنها دردل كويري خشك به مشام مي رسد... اين روزها كه آسمان بي بهانه هم بغض مي كند و زمين باهمه نيازش، ذره ذره اشكهاي معشوق را فرو مي كشد...اين روزها كه به هرطرف نگ...
16 ارديبهشت 1392

يسنا(پرستش خداوند)...همچون شكوفه ي گيلاس...

يسناكوچولو -دخترِ عموعلي مهربون- يه روز قشنگ بهاري و پر از 2، يعني ساعت 2 بعدازظهر روز 2شنبه 1392/2/2 بدنيا اومد تا خدا با فرستادن يه فرشته ي ديگه به دنيا، دنياشو لطيفتر و معصومانه تر كنه... اينجور موقعها دلم ميخواد بگم كه خدا بر همه مون منت گذاشت... دنيايي كه خداساخته باوجود فرشته هاي كوچولو كه تو هر خونه اي كه باشن انگار،بانورشون اون خونه رو روشن ميكنن ،ديگه چيزي كم نداره پسرم! آرزو ميكنم كه باهمه ي عموزاده ها، عمه زاده ها، خاله زاده ها و دايي زاده هات؛ خوب، مهربون، حامي و برادر باشي، دلم ميخواد با همه درصلح باشي پسرم، باهمه و هيچ جنگي تو دنيات نباشه خب بهتره از بحثمون خارج نشيم، از باريدن رحمت خدا مي گفتم و از اومد...
14 ارديبهشت 1392

مادرم روزت مبارك

*** مامان دوستت دارم*** مادر! دنیای کودکی ام سرشار از طنین دل انگیز توست ،  تمام خاطرات کودکی ام را خط به خط با نام تو نوشته ام و همیشه تورا می ستایم... به ياد كودكيهامون شعر زيبا و پرمعني مادر  از استاد ابوالقاسم حالت رو كه براي خيلي از دوستان خاطره انگيزه ،دروبلاگ ميذارم... ای مادر عزیز که جانم فدای تو قربان مهربانی و لطف و صفای تو هرگز نشد محبت یاران و دوستان هم پایه محبت و مهر و وفای تو مهرت برون نمی رود از سینه ام که هست این سینه خانه تو و این دل سرای تو ای مادر عزیز که جان داده ای مرا سهل است اگر که جان دهم اکنون به پای تو خشنودی تو مایه خشنودی من است زیرا بود رضای خد...
10 ارديبهشت 1392

براي فرزندم...

امروز ميخواستم تووبلاگت درباره مادر بنويسم اما هرچي تلاش كردم تا انبوه احساسم رو نسبت به اين كلمه در قالب يه متن بنويسم،خودم رو ناتوان ديدم... ياد اين افتادم كه يه روز بزرگ ميشي... باسواد ميشي... قلم بدست ميگيري و تووبلاگت ازخاطراتت و لحظات زندگيت مي نويسي...از داشته ها و نداشته هات -كه اميدوارم اون روز باهاشون احساس خوشبختي كني- ازاميدها و آرزوهات -كه البته دلم ميخواد اون روزهااميدهات زياد و آرزوهات كم باشه-...از برنامه هات مينويسي وهدفهات... و...ازالگوهاي زندگيت...از اونها كه قبولشون داري، ياحتي باوجود انتقادي كه بهشون داري،درذهنت برجسته ان... توبزرگ ميشي و عاقل ميشي و مي بالي و من پير ميشم و خم ميشم و به تو مي بالم.. به...
10 ارديبهشت 1392

اولين جمله هاي تو...

سپهر يكي يكدونه ي من، چقدر شيرين و خواستني هستي و انگارهر روز بيش از روز قبل با كارها و حرفهاي شيرينت دل مامان و بابا رو ميبري... گاهي وقتا تو رو "عشق من" خطاب ميكنم اما ميترسم  بابا بدل بگيره... با اين حال هرچقدرفكر ميكنم كلمه اي بيش از "عشق من"نميتونه احساسمو به تو بيان كنه ...نه اينكه توجاي بابا رو گرفته باشي يا حتي احساسمو بينتون تقسيم كرده باشم...هركدومتون تو قلبم سرجاي خودتون نشستين و وجودمو سرشار از عشق مي كنيد... ازهردوتون ممنونم... اولين جمله هاي تو... آقاباش! (به تقليد از مامان جون) كشيبه( شي مورد نظر، كثيف است!) نگون (نكن!) تاكنيم؟(وقتي يه لباس ياپارچه روزمين مي بيني) ميشوله (مي شويد،درتوصي...
7 ارديبهشت 1392

عكسهاي جديد سپهرجون به همراه توضيحات مامان...

 نظرت چيه لج كنيم هيچكدوم تو دوربين نگاه نكنيم     باباجون! اگه اجازه بدين من شمعو فوت كنم...   داداشي پارسا! خيلي دوستت دارم...   چقدر خوبه پسرخاله پيشم باشه...   باوركنيد خيلي خوش مي گذره...   خب... چادرو برپا كرديم،حالا روآتيش يه چايي هم راه بندازيم كه حسابي خستگيمون در بره بچه جون بپر هيزم بيار!     آخرشم خودم بايد دست به كار شم...   خب مث اينكه يه دونه پيدا كردم...   آخه چه اصراريه پيش اين بزا... كم كم دارم مي ترسم ها...   نكن بچه ! بذار عكسمونو بگيريم... اي بابا! د مي گم نكن بچه! قديم بزرگتر يه...
1 ارديبهشت 1392

مرهم دلتنگي هاي مامان شاغلت

فرشته كوچولوي قشنگم! مامان عكسات رو  رودسكتاپ كامپيوترش ميذاره تاديدن روي ماه و معصومت مرهم دلتنگيهاش باشه...نميدوني اين 8ساعت، تاوقتي دوباره به توبرسم و بغلت كنم و بوت بكشم، چقدر دير و سنگين ميگذره... الان با اين عكس قشنگت توچشماي مامان نگاه ميكني و دل مي بري... راستي تو با دلتنگيهات چه ميكني معصومم...؟ ...
22 فروردين 1392