سپهر جونسپهر جون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
هستی جونهستی جون، تا این لحظه: 10 سال و 16 روز سن داره

*سپهر و هستي* روياهاي واقعي من و بابا

معجزه‌ای درباره “مادر شدن” که نمی‌دانید

سلامت نیوز:محققان معتقدند که تغییرات هورمونی پس از زایمان از جمله افزایش استروژن، اکسی توسین و پرولاکتین موجب تغییرات مغزی و سازگاری مادر برای نگهداری از نوزاد می شود. پایگاه خبری تحلیلی بويرنيوز (BoyerNews.com) : تحقیقات نشان می دهند که مادر شدن موجب رشد مغز در زنان می شود. بر اساس مطالعه ای که توسط انجمن روانشناسی آمریکا منتشر شده است، همزمان با مادر شدن حجم مغزدر بخش هایی که به انگیزه و رفتار مرتبط است، افزایش می یابد. همچنین مشخص شد در مادرانی که احساسات بسیار زیادی نسبت به نوزاد خود دارند، بیشترین رشد مغزی در بخش های کلیدی قسمت میانی مغز اتفاق می افتد. محققان معتقدند که تغییرات هورمونی پس از زایمان از جمله افزایش ا...
12 خرداد 1392

ترس در كودكان

  مي تسي،مي تسي... پسر كوچولوي قشنگم!درطول روز، خيلي اين كلمه رو بكار ميبري و منظورت اينه كه از چيزي ترسيدي، اين چندروز حس ميكنم بيشتر احساس ترس ميكني گاهي وقتا درحالي كه داري بازي ميكني و مي خندي يكدفعه به سمت من ميدوي و بهم مي چسبي و بانگراني به اطرافت نگاه ميكني و تكرار مي كني" مي تسي،مي تسي"...واخيرا شبها بانگراني ازخواب بيدار ميشي و ازم ميخواي كه بغلت كنم يادستت رو تو دستم بگيرم و البته تاكيد ميكني هردوتاشون كوچولوي دردونه ي من! بابا و مامان كمي نگران شدن وحتي به بابا پيشنهاد كردم به يك مشاور سربزنيم اما بابا راهكار خوبي ارائه داد و گفت مث هميشه برو تواينترنت سرچ كن و انصافا مطالب خيلي خوب و مفيدي خوندم كه بهتر ديدم ي...
9 خرداد 1392

خوابيدن سپهر...(سبك هاي مختلف-عكس)

سپهر دردونه ي من! چندشبه كه خيلي خوب و راحت تو اتاقت مي خوابي و اين يعني داري بزرگتر وآقاتر ميشي ياد روزايي افتادم كه تازه به زندگيمون اومده بودي و مدل خوابيدنت هم مثل همه كارهاي ديگه ت برامون تازگي داشت... ميخواي ببيني چطور ميخوابيدي؟!  بقيه عكسهارو درادامه مطلب ببين! آخ كه اينطوري خوابيدن چه كيفي ميده...   تازه ميتونستي قلت بزني... خوابيدن به سبك هندي اينم براي خودش سبكيه... مدتي قبل از اينكه راه بيافتي، حتي توخوابم تمرين بلند شدن ميكردي اينجا احتمالا بعداز يه مطالعه طولاني خوابت برده واينجاهم كه ديگه تو تختت لالا كردي... ...
6 خرداد 1392

پدر...كلمه اي كوتاه بوسعت تمام زندگيم،تمام دنيايم

ديروز روز پدر بود...ما آدمها هميشه براي تقدير از هم دنبال يه مناسبت خاص ميگرديم،دنبال يه بهانه... اما چقدر خوبه تمرين كنيم بي بهونه،به هم محبت كنيم و قدردان حضور هم باشيم... باباي نازنينم! همسر مهربونم! داداشي خوش قلبم! باوجودتون احساس آرامش دارم،بهتون افتخار ميكنم و قدردان حضورتون هستم... زندگی همینه : انتظار یه آغوش بی منت … یه بوسه بی عادت … یه دوستت دارم بی علت … باور کن زندگی همین دوست داشتنهای ساده س …   دخـتــَــر کـه بــاشی میـدونـی اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پـــِدرتـه دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مُحکــَم تــَریـن پَنــآهگــاه دنیــآ آغــوش گـ...
4 خرداد 1392

عكسهاي جديد يسنا كوچولو رسيد...قابل توجه عزيزان راه دورمون

قبل از اينكه عكسها رو رونمايي كنم لازمه درباره مطلب ديروز يه توضيح بدم... پسركوچولوي قشنگم نوشتن مطلب ديروز ممكنه اين برداشتو ايجاد كنه كه من خداي نكرده با باباي مهربونت مشكلي دارم، ميخوام ازهمينجا اعلام كنم كه به لطف خدامشكلي نداريم و ايشالا خودش هميشه هواي مهربوني و عشقي كه توخونه مون هست خواهد داشت و تا هستيم زندگيمون گرم و روشن خواهد موند...از اينكه باعث نگراني عزيزان شدم واقعا معذرت ميخوام...فقط دوست دارم بادلاي پاكتون دعا كنيد خب حالا بريم سراغ عكساي يسنا كوچولو تاهمه مون جون بگيريم... (راستي پيشاپيش از آقاسپهر كه وبلاگشو بهمون قرض ميده تشكر ميكنم ) عموعلي! خدايي چه دختر خوشگلي داري حالا فكر نكني چون زن عموشم ...
1 خرداد 1392

آسمون ابري...

سپهرزيباي من! امروز...آخرين روز از ماه مورد علاقه ي مامانه، ماهي كه حس ميكنم تمام وجودم با لحظه لحظه ش تازه مي شه و جون مي گيره.وامروز... آسمون ابريه و دل ماماني بدجوري گرفته ... براي اولين بار تو زندگيم دلم ميخواد خودمم يه وبلاگ داشتم تا از دلم مي نوشتم...وحالامجبورم تو وبلاگ قشنگت اين حرفا رو بنويسم... مي خواستم بخاطر اينكه اين بار حرفاي شاد و قشنگ براي وبلاگت نياوردم ازت عذرخواهي كنم،اما بجاش ترجيح دادم بهت بگم پسرم! جايي كه توش قدم گذاشتي اسمش دنياست، پرازفراز وفرود، پر از شادي و غم، پر ازموفقيت و شكست... وتوبايد ياد بگيري كه اين دنياي رنگي رو با همه ي رنگاش قشنگ ببيني و به آدمهاي دور و برت لبخند بزني... شايد يه ر...
31 ارديبهشت 1392

سپهر روح زندگي...

سپهر! روح سبز زندگيم... دربهار زيبا  كه افسون عطر ورنگش، عاشق و شيدايم مي كند تورا ... بهاري تر از بهار مي بينم، پراز شور وطراوت و تازگي ... وچشمان زيبايت هرصبح پرفروغتر از خورشيد ،در آسمان زندگيم مي درخشد...   ...
28 ارديبهشت 1392

دندون درد مامان...

پسرگلم! ديروز مامان دندون درد داشت ، باباحميد اومد سراغش و بردش پيش آقاي دكتر... دوساعتي كارم طول كشيد و درتمام مدت،حضور مهربون بابايي پشت دراتاق آقاي دكتر وجودمو پراز آرامش و انرژي مثبت ميكرد... ياد اونموقع افتادم كه توهنوز يه مسافر كوچولو بودي و من بخاطر مطلع شدن از سلامتيت مرتب بايد پيش دكتر ميرفتم و بابا حميد مهربون هم هميشه وبدون اينكه اظهار خستگي و بيحوصلگي كنه وحتي وقتي امتحان يا مشغله داشت همراهمون بود وهيچوقت تنهامون نذاشت. اينو هم بگم كه بابايي سعي ميكنه هميشه همراه مامان باشه وتوهيچ كاري تنهاش نميذاره...اونقدركه مامانو بدعادت كرده دوست دارم قدر بابايي مهربونو بدوني و باهاش دوست وهمراه باشي اين هم گلهاي بهاري مامان ...
22 ارديبهشت 1392

روز درختكاري ، من يك كودك مي كارم...

امروز اين پست روديدم و واقعا ازش لذت بردم پس بااجازه دوست عزيزمون عينا تو وبلاگ كپي ش مي كنم روز درختکاری من یک کودک می کارم    پانزدهمین روز از آخرین ماه تقویم ما ایرانی ها روزیست به نام روز درختکاری ...  چقدر دوست داشتم خانه ما هم حیاط داشت و می توانستم درخت بکارم اما نمی شود . داشتم به این فکر می کردم که چرا کاشتن درخت انقدر حس خوب به آدم ها می دهد ؟ پر واضح است که سبزی و خرمی باعث شادی روح و جان انسانهاست اما لذت اصلی این کار در اینست که کاشتن درخت یک حرکت ماندگار است . سالها می گذرد و نهال کوچکی که کاشته اید بزرگ و تناور می شود و شاخ و برگ و میوه و ثمر می دهد .هر کس که از زیبایی و طراوت این درخت زیبا سیراب می ش...
22 ارديبهشت 1392