دندون درد مامان...
پسرگلم! ديروز مامان دندون درد داشت، باباحميد اومد سراغش و بردش پيش آقاي دكتر...
دوساعتي كارم طول كشيد و درتمام مدت،حضور مهربون بابايي پشت دراتاق آقاي دكتر وجودمو پراز آرامش و انرژي مثبت ميكرد...
ياد اونموقع افتادم كه توهنوز يه مسافر كوچولو بودي و من بخاطر مطلع شدن از سلامتيت مرتب بايد پيش دكتر ميرفتم و بابا حميد مهربون هم هميشه وبدون اينكه اظهار خستگي و بيحوصلگي كنه وحتي وقتي امتحان يا مشغله داشت همراهمون بود وهيچوقت تنهامون نذاشت.
اينو هم بگم كه بابايي سعي ميكنه هميشه همراه مامان باشه وتوهيچ كاري تنهاش نميذاره...اونقدركه مامانو بدعادت كرده
دوست دارم قدر بابايي مهربونو بدوني و باهاش دوست وهمراه باشي
اين هم گلهاي بهاري مامان
باباحميدمهربون! خيلي دوستت داريم و قدرخوبيهاتو ميدونيم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی