سال 1393...
باهركي صحبت مي كنم بانظرمن موافقه كه ... امسال خيلي زودگذشت...وقتي مطالب قبل وبلاگ روميخوندم وبه مطالب پاياني سال 92 رسيدم ازاين كوتاهي مسير تعجب كردم... باورم نمي شه كه سپهركوچولوي دوست داشتني من نزديك 4سال و هستي خانوم بامزه و نازنازيم نزديك يك سالشه... حتي باورم نمي شه كه 8ماهه كه به خونه ي جديدمون نقل مكان كرديم... و يااينكه بزودي يك رقم ديگه به سن و سال من و باباحميد اضافه مي شه... سال 93 رو دوست داشتم... البته هنوز تموم نشده ... اما شروع قشنگش بااومدن هستي به خونه ي گرممون بود... گرچه تغييرناگهاني فضاي خونه من و بابا حميدرو بايه چالش عجيب روبرو كرده بود طوري كه واقعا فكر مي كرديم نمي شه اوضاع رو به قبل برگردوند، نگراني...