تو داري از يكي از قيدو بندهات آزاد مي شي!!!
پسر دردونه ي من! امروز سومين روزي خواهد بود كه باهمكاري من و خاله مهديه والبته خودت، روزها رو بدون پوشك ميگذروني تا يواش يواش پروسه آزادسازي شروع بشه و توبراي هميشه ازاين بسته بندي مزاحم خلاص بشي
من واقعا از زحمتهاي خاله مهديه ممنونم وميدونم كه كارش خيلي ارزشمنده و قدردان احساس مسووليتش هستم.
واما تو... توهم واقعا پسرماهي هستي و كاملا همكاري مي كني و براي همين مامان و باباقول دادن كه بعداز اينكه اين پروسه تكميل شديه جايزه بزرگ برات بخرن
اين روزا... تو اجازه ميدي كه براحتي برات مسواك بزنم، توحموم ريلكس تر ازقبل رفتارمي كني،شير رو بهتر ميخوري، ترجيح ميدي خودت غذاتوبخوري وحتي درخوردن ماست و بستني هم داري ماهر ميشي،هوش چينت رو براحتي مي چيني، درحرف زدن هم مسلط تر شدي و ضميرها رو درست تر ميگي مثلا ديشب وقتي سرپله ها باعصبانيت داد زدي و گفتي "نمي تونم بيام" عين ديوونه ها دويدم طرفت و غرق بوسه ت كردم و توباتعجب نگاهم ميكردي...يامثلا وقتي ميگي گشنمه دوست دارم درسته بخورمت... آخه تا همين چند وقت پيش همه ي ضميرات اشتباه بودمثلا بجاي خودم ميخورم ميگفتي خودش بخوره و ...
اين عكسم گذاشتم كه وقتي بزرگ شدي ببيني چقدر دوست داشتي پاتوكفش بزرگترها اونم از نوع پاشنه بلندش كني