همينجوري...براي رفع دلتنگي...
الان مامان محل كارشه وتو فرشته آسموني من، بخاطر اينكه خاله مهديه حالش خوب نبوده و نتونسته بياد، امروز خونه ي مامان جوني و البته خيلي هم ازاين موضوع خوشحالي...
خوشبختانه مامان جون خيلي باحوصله س و حسابي باهات بازي ميكنه و سرت گرمه، روزهايي كه پيششي از هرجهت خيالم راحته، البته نميخوام كم لطفي كنم و زحمتهاي خاله مهديه رو ناديده بگيرم. خداروشكر ميكنم كه پرستار به اين مهربوني داري كه همه جوره احساس مسووليت مي كنه و من واقعا ازش راضيم اما خب مامانم و هميشه نگران...
چندشب پيش خونه ي مادرجون داشتني باستايش-دخترعمه جون- بازي ميكردي وطبق علاقه منديهات محتويات كيف بنده خدا رو بيرون ميريختي كه يه اسپري كشف كردي،همينطور كه وارسيش ميكردي يكدفعه بلند گفتي قرآنه!
پشت اسپري ها معمولا به چندزبان هشدارها رو مي نويسن، توباديدن خط عربي، گفتي قرآنه،يعني فداي اين دقت و ريزبيني تم سپههههههههههههههر...
مرد كوچيكم! كاش بدوني وقتي ازت دورم، چقدر... دلتنگت ميشم... چقدر خوبه كه اين وبلاگ رو دارم تا لااقل باديدن عكسهات و حرف زدن باتو، دوريتو تحمل كنم ... توبراي من وبابا، باارزشتريني...