سپهر جونسپهر جون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
هستی جونهستی جون، تا این لحظه: 10 سال و 16 روز سن داره

*سپهر و هستي* روياهاي واقعي من و بابا

تولدت مبارك!

1392/4/26 8:57
244 بازدید
اشتراک گذاری

شکلک های شباهنگ Shabahang- Happy Birthday: 7

سپهر! كوچولوي دوست داشتني!

امروز براي من و بابا روز مقدس و باشكوهيه و من ازبه ياد اوردن لحظه به لحظه ي روز تولدت اونقدر هيجانزده ام كه گاهي وقتا كلمات رو گم مي كنم...

يه روز گرم تابستون كه همه سرگرم برگزاري جشن عيد نيمه شعبان بودن و خيابونها رو آذين بسته بودن و من به شوخي به بابا ميگفتم حالا ماراضي نبوديم مردم اينقدر تو زحمت بيفتناز خود راضی- تو،فرشته كوچولوي زيباي مامان، تو بهشت دنبال گرفتن مجوز ورودت به اين دنيا بودي تا قدمهاي پاك و دوست داشتنيتو رو چشمامون بذاري و دنيامونو گلستان كني...

شب قبل ازاومدنت هيچوقت يادم نميره... بابا خيلي نگران و مضطرب بود، اونقدر كه همه متوجه شده بودن ومامان جون بهش پيشنهاد داد تا بجاي نگراني قرآن بخونه ... دلم نميخواست بابارو اونطور ببينم وسعي ميكردم باهاش حرف بزنم ،متاسفانه ظاهرا سعي ميكرد براي دلخوشي من يه لبخندي بزنه اما بعددوباره سايه نگراني چهره ي مهربونشو ميپوشوند...ميدونستم كه مامان جون، باباجون، مادرجون و خلاصه همه همين نگراني رو داشتن، حتي يادمه مادرجون بخاطرنذر سلامتيمون روزه بودن وپيش عمه جون مونده بود تا بتونن سريعتر از احوالمون باخبر شن... اما من بيش از اينكه نگران باشم هيجانزده و خوشحال بودم...

 فرداش –روز تولدت- ساعت 11 رفتيم بيمارستان درحاليكه تو هنوز انگار مجوزا رو نگرفته بودي و ظاهرا هيچ خبري از اومدنت نبود!اونروز قشنگ، چهره نگران و گلوي پراز بغض بابا كه فرصت آروم كردنشو نداشتم،چهره مهربون باباجون كه لحظه قبل از رفتن به اتاق عمل دستامو بوسيد و مامان جون كه بادستاي نوازشگرش مث هميشه آرومم ميكرد و باز مث هميشه تاكيد كرد باخدا حرف بزن و آيت الكرسي رو فراموش نكن... هيچوقت ازذهنم نميره... هرلحظه كه درد آزارم ميداد به ياد اوردن چهره تك تك عزيزانم با همه ي عشقي كه درچهره شون بود قلبمو تسلي و اطمينان ميداد و ازاين بابت خدارو بينهايت شكر ميكردم و ميكنم

توبراي اومدن انگار چندان عجله اي نداشتي! و بالاخره ساعت 16:20 دقيقه مامان صداي گريه قشنگتو كه بنظرش زيباترين صداي دنيا بود شنيد و آروم گرفت... ازخانم پرستاربانگراني پرسيدم سالمه؟ همه جاشونگاه كردين،انگشتاش همه سرجاشونن؟! –مامان هم خل بوده ها، بگو اون وسط ازبين اين همه چيز چرا فقط دنبال انگشتات ميگشته!-خجالت

وقتي ازاتاق بيرون اومدم چهره ي بابا خندون بود و ديگه اثري ازنگراني نبود و همين بهترين هديه برام بود... ديگه همه فقط پرازشوق حضور تو بودن ... توباوزن 4.100 كيلو و قد 52 سانت اونقدر سريع تودل همه جاباز كردي كه شدي همه ي دنياشون...

وهيچ لحظه اي رو زيباتر و آرامبخشتر و رويايي تر از لحظه اي كه توبراي اولين بار درآغوشم جاگرفتي سراغ ندارم... تو بايه دنيا معصوميت ... چه منتي برسرم گذاشتي و گرماي وجودتو بهم بخشيدي و انگار هزاران خورشيد به يكباره دردستانم طلوع كرده بود...

پسرم! شيرين عسلم! شيرين بيانم!2سال باحضورتو گذشت،باتوكه براي ما عصاره ي تمام معجزات و زيباييهاي خلقتي...

تولدت 2سالگيت مبارك...

حالابدوبياشمعارو فوت كن كه حسابي كارداريم...

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

سعیده...
26 تیر 92 8:53
یه کیک خیلی خوش طعم ، با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزار سال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن تولدت مبارک عزیزدلم
عمو جون
26 تیر 92 14:13
سپهر جان،سلام. عموجون، زن عمو ودخترعمو رومينا سالروز تولدت را به شما، مامان بابا وهمه بستگان تبريك مي گويند. بخشي از خاطره عموجون درروز تولدت : درروز تولدت(26/4/90عيد نيمه شعبان) همه مردم شادي ميكردند وخوشحال بودند. عموجون حدود ساعت9 با شوق وخوشحالي، از فروشگاه محل چندبسته شكلات خريد و به سر كاررفت و بين دوستان و همكاران پخش كرد ودليل خوشحاليش را علاوه بر نيمه شعبان ،تولد سپهر جون عنوان كرد(عمو جون قبلاآرزو و نيت كرده بود كه سپهر جون در اين روز متولد بشه وطي تماس تلفني تلويحا به مامان سپهر نيز گفته بود ) از ساعت 12 عموجون منتظر خبر تولدت بود براي رفع استرس و اضطراب، خود را مشغول كار و بازرسي از كارگاه نمود بطوريكه ناهار هم فراموش كرد بخوره ساعت 14:30 خسته و نگران به خونه آمد و ناهار خورد. بعد هركار كرد بخوابه خوابش نبرد(زن عمو و رومينا خوابيده بودند) حدود ساعت 16:25 موبايل خود رابرداشت كه تماش بگيره كه عمه بهناز زنگ زد و خبر تولدت و سلامتي شما و مامان را داد.عمو جون با شوق سه بار بلند الله اكبر گفت و به مسجد رفت ودو ركعت نماز شكر خواند(براي سلامتي سپهر ومامان وتحقق آرزو و نيتش)

آخي، عموي مهربون ممنونم كه اينقدروحتي ازراه دور دلتون پيش ماست وچه خوشبختي بالاتر از حضور شما عزيزان توزندگيمون، راستي حسابي دلمون براتون تنگ شده و جاتون رو تو تولد خالي حس مي كنيم
ریحانه(مامان پارسا)
26 تیر 92 15:57
تولدت مبارک عزیز دلم
مامان جون خوشحال میشم اگه به وب ما سر بزنید و نظر بدید و اگر موافق باشیدبا هم تبادل لینک داشته باشیم.

حتما دوست عزيز، من هم خوشحال ميشم
عمه بهناز
26 تیر 92 20:36
سپهر جون عزیز دلم پسر شاد و دوست داشتنی تولدت مبارک


ممنونم عمه دوست داشتني خودم
مامان سپهر كوچولو
27 تیر 92 12:29
سلام تولد گل پسرتون مبارك. اسم پسر منم سپهره خوشحال ميشم بهمون سر بزنيد.

ممنونم دوست عزيز، حتما همين الان!