دوروز مانده به تولد تو...

سپهر زيبايم!

امروز كه سركارميومدم ازخواب بيدار شدي و اينجور وقتا خيلي گريه و بي تابي ميكني واين باعث ميشه تا بعدازظهركه برميگردم فكرم پيشت باشه...

گل نوشكفته ام! تواين نزديك 19ماهي كه ازهم جداشديم و باهمه دل نگرانيها و حساسيتهايي كه دارم مجبور شدم چندساعتي تو رو بدست ديگري بسپارم وازدور مراقبت باشم حسهاي مختلفي داشتم... دركل بهتره بگم بيش ازاينكه نگران سلامت جسميت باشم نگران سلامت روحيت بودم و اينكه تودرآينده چه قضاوتي از نبودنم خواهي داشت...

اما ميخوام بدوني كه اومدنت زيباترين و بزرگترين اتفاق زندگيم و حضورت دليل شور و عشقمه، ميخوام بدوني كه برام باارزش تريني و دنيا رو باتو معني مي كنم...

ازخداميخوام تا بهم توان بده و هميشه درروز تولدت بتونم اين حسمو به بهترين شكل بهت منتقل كنم و مطمئنت كنم كه تو براي من و بابا مهمتريني...

راستي جوجه قشنگم! يه عموزاده ي جديد توراه داري كه تاچند روز ديگه به اميد خدا مياد... اسمش رو نميدونم تا مث يسنا، قبل ازاومدنش بهت ياد بدم اما ميدونم كه مث بقيه عموزاده هات دوست داشتني و مهربون و صميمي خواهد بود...

تواين ماه عزيز براي سلامتي و سعادتش و همينطورسلامتي مامان مهربونش دعا مي كنيم...