سپهر جوونه سبز اميد...
سپهر!
بعضي وقتا كه باهم بازي ميكنيم و توسر و كله ي هم ميزنيم و تومنو اونقدر ميخندوني كه دل درد ميگيرم ... توچشمات نگاه ميكنم و تو رو "بهترين دوستم"خطاب مي كنم، والبته آرزوي قلبيم اينه كه من و بابا جز نقش و وظيفه ي پدري و مادريمون، ازبهترين دوستان تو باشيم...
وقتي سير سريع بزرگ شدنت رو مي بينم ،اينكه حتي احساسات و هيجاناتت از هفته اي به هفته ي بعد متغيره، بيش از پيش از خلقت خدا متحير مي شم و بيشتر ايمان ميارم كه همه چيز درجاي خود در گردشه و هول زدنها و به آب و آتيش زدناي ما آدما هم جز اينكه به ناآرومي و اضطرابمون كمك مي كنه ، چيزي رو تغيير نميده...
اول صبحي مامان فيلسوف شده ها...
حالا به مامان حق ميدي كه يه فرشته آسموني رو هرروز توخونه ش ببينه وعارف و عاشق و فيلسوف و ... بشه!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی