سپهر جونسپهر جون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
هستی جونهستی جون، تا این لحظه: 10 سال و 16 روز سن داره

*سپهر و هستي* روياهاي واقعي من و بابا

اولين هاي سپهر...

1391/11/25 9:19
340 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همگي...

امروز داشتم خاطرات روزهاي باسپهربودن رومرور مي كردم... به اين فكر ميكردم كه كه بچه ها  باحداقل مهارت يابهتر بگم توانايي بدنياميان و درمدتي كه شاهدرشدشون هستيم چقدر تغييرميكنن...

اون اوايل درازاي كوچكترين توانايي كه يادميگيرن اينقدرهيجانزده ميشيم كه ميخوايم دنياروخبرداركنيم،ولي يواش يواش انگار همه چي برامون عادي ميشه وحتي ازكنارخيلي هاشون سرسري و بي تفاوت ردميشيم...

به اين فكرميكردم كه بابزرگترشدن بچه هامون ،انگارانتظارماهم ازاونها بالاترميره و گاهي اينقدربالاميره كه بطرزاغراق آميز و شايد حتي خارج ازتوانشون، ازاونها انتظارهميشه بهتر بودن وبرتربودن داريم، واونها هم به مرور يادمي گيرن كه هميشه بااول بودن،برتربودن و خاص  بودن ،ميتونن توجه ماروبخرن ...واين داستان غم انگيزيه...

يادصحبت يكي ازدوستان افتادم، اوايل كه ازهرلحظه و صحنه كارهاي سپهرعكس ميگرفتم، بالبخندبهم گفت: اولش دلت ميخواد هرثانيه اززندگي بچه تو ثبت كني، بعدميشه دقيقه وبعد روز و هفته و ماه و سال ،به خودت مياي و مي بيني خيلي وقته ازش عكس نگرفتي...ودرواقع چيزخاصي براي عكس گرفتن به چشمت نيومده!!!

وامروز كه داشتم عكسهاي سپهررومرور ميكردم خودم هم متوجه اين حقيقت تلخ شدم...

واين داستان تلخ زندگي همه ي ما درهمه ي روابطمونه،كه هميشه شروع هر چيز برامون هيجان انگيزه ، امابعدمدتي گردكسالت وروزمرگي بررابطه مون ميشينه و متاسفانه هيچ تلاشي هم براي احياء هيجان اوليه مون نميكنيم، واين شامل رابطه ي مابافرزندمون هم ميشه...

هيچ كس منكروجودعشق وعلاقه پدر و مادر نسبت به فرزندش نيست، اما چيزي كه هررابطه اي روباطروات و پرشورنگه ميداره ،وقت گذاشتن براي همديگه س،نداشتن زمان-بنظرمن- فقط توجيهيه كه همه ي ما كم و بيش بهش رومياريم اما واقعيت اينه كه ماانرژي  وهيجان اوليه رو دررابطه ازدست ميديم...

 شماچي فكرمي كنيد و يااين بي تفاوتي هارو چطور توجيه مي كنيد...

ازتون دعوت ميكنم تادرادامه ، بعضي ازاولينهاي سپهرجونو ببينيم...

 

 

 اولين روز زندگيم...

اولين باري كه پاهامو گرفتم...

توگهواره م...

اولين باري كه به پهلو برگشتم

من توخواب ناز ومامان كيفورازخواب من...

اولين باري كه اقدام به خوردن پاهام كردم...لبخند

اولين باري كه سينه خيز رفتم...

اولين باري كه ازمبل بالارفتم...

وقتي تونستم كتابمو ورق بزنم... بدون اينكه پاره ش كنم نیشخند

اولين باري كه دست ولي ايستادم ...ابرو

وبعد هم روي زانوهام...

 وبعد هم ...

 

 وخيلي اولين هاي ديگه كه شايد هيچوقت به چشم نيان...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

یه مامان...
4 بهمن 91 13:41
عزیزم
ghazaal
4 بهمن 91 14:20
akheeeeeeeyyyyyyyy googooli magooli kheili aksash khoshgelan be khosoos ba oon shalvare jine kootah****
نادیا
4 بهمن 91 14:21
مامان خوشگل سپهر اولین های سپهر جون رو دیدم
خیلی دوست داشتنی بود
خوشگلیهاش به مامانش رفته
ان شاء الله که اخلاقشم به مامانه گلش بره



مینا
17 بهمن 91 10:41
عزیزم نازززززی، خیلی خوشگل و دوست داشتنیه امیدوارم در آینده پسر صالحی برای مامان و بابا بشه و همیشه در کنار هم خوشبخت و شاد باشین