سپهر جونسپهر جون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
هستی جونهستی جون، تا این لحظه: 10 سال و 16 روز سن داره

*سپهر و هستي* روياهاي واقعي من و بابا

اثاث كشي ... واي كه چه لذتبخشه!!!

1391/11/24 14:24
262 بازدید
اشتراک گذاری

اين روزا كه گذشت مامان و بابا اثاث كشي داشتن و حسابي مشغول بودن...

بگذريم كه اونقدر سرشون شلوغ بود كه بعضي وقتا حسابي ازمن غافل ميشدن ... شكايتي ندارم قهر

موضوع صحبت من بيشتردرباره جنبه دوست داشتني و لذتبخش اثاث كشيه...

وقتي كه همه چيز به هم ريخته بود... همه وسايل وسط خونه بود ...و من بدون نيازبه كمك ديگران!!! ،پابلندي واستعانت ازهروسيله ي "قدبلند كن!"... به همه چيز دسترسي داشتم و تادلم ميخواست وبدون شنيدن جيغ هاي بنفش و حتي بدون شنيدن كلمات "نكن"،"دست نزن" ،"برندار" و...   باآسودگي خاطر به همه چيز دست ميزدممژه

البته در ابتدا موضوعي كه خيلي فكرمنو به خودش مشغول كرده بود اين بود كه اثاثا كجا ميرن!!!متفکر

مدام ازمامان مي پرسيدم ... ساعت...؟ نيست...؟ گل...؟ نيست...؟ وبادايره كلمات محدودم تعجبمو به مامان ابراز ميكردم مثلا با گفتن "آخ ...!" "نيست!" 

وتعجب من، وقتي تو يه خونه ي ديگه، همه ي چيزهايي كه گم شده بودن رو پيداكردم و باكمال مسرت همه شونو روي زمين و وسط خونه ديدم كامل شد و البته رنگ شادي گرفت... نیشخند

هيچكس نمي تونست بگه "بهم نريز!"چون ديگه از اين نامرتب تر نميشد... پس تاتونستم از اثاث كشي لذت بردم...هورا فقط مامان منو مي آورد پيش خودش و ميگفت :پيش خودم بازي كن... والبته مشكلي نبود و اونقدر همه چيز دردسترس بود كه ازاين موضوع شكايتي نداشتمابرو

درپايان خواستم خدمت دوستان هم سن و سالم عرض كنم كه دعاكنيد مامان و باباهميشه اثاث كشي داشته باشن ... خيلي باحاله از خود راضی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

یه مامان...
24 بهمن 91 11:57
الهی فدات که اینقدر با حسی عزیزم پسرشیطون و شیرین زبون
محمود رضا
29 بهمن 91 15:50
عزیزم بشی سپهر جون