اثاث كشي ... واي كه چه لذتبخشه!!!
اين روزا كه گذشت مامان و بابا اثاث كشي داشتن و حسابي مشغول بودن...
بگذريم كه اونقدر سرشون شلوغ بود كه بعضي وقتا حسابي ازمن غافل ميشدن ... شكايتي ندارم
موضوع صحبت من بيشتردرباره جنبه دوست داشتني و لذتبخش اثاث كشيه...
وقتي كه همه چيز به هم ريخته بود... همه وسايل وسط خونه بود ...و من بدون نيازبه كمك ديگران!!! ،پابلندي واستعانت ازهروسيله ي "قدبلند كن!"... به همه چيز دسترسي داشتم و تادلم ميخواست وبدون شنيدن جيغ هاي بنفش و حتي بدون شنيدن كلمات "نكن"،"دست نزن" ،"برندار" و... باآسودگي خاطر به همه چيز دست ميزدم
البته در ابتدا موضوعي كه خيلي فكرمنو به خودش مشغول كرده بود اين بود كه اثاثا كجا ميرن!!!
مدام ازمامان مي پرسيدم ... ساعت...؟ نيست...؟ گل...؟ نيست...؟ وبادايره كلمات محدودم تعجبمو به مامان ابراز ميكردم مثلا با گفتن "آخ ...!" "نيست!"
وتعجب من، وقتي تو يه خونه ي ديگه، همه ي چيزهايي كه گم شده بودن رو پيداكردم و باكمال مسرت همه شونو روي زمين و وسط خونه ديدم كامل شد و البته رنگ شادي گرفت...
هيچكس نمي تونست بگه "بهم نريز!"چون ديگه از اين نامرتب تر نميشد... پس تاتونستم از اثاث كشي لذت بردم... فقط مامان منو مي آورد پيش خودش و ميگفت :پيش خودم بازي كن... والبته مشكلي نبود و اونقدر همه چيز دردسترس بود كه ازاين موضوع شكايتي نداشتم
درپايان خواستم خدمت دوستان هم سن و سالم عرض كنم كه دعاكنيد مامان و باباهميشه اثاث كشي داشته باشن ... خيلي باحاله