هستي جون اين روزا چكار مي كنه...
هستي كوچولوي ناز و شيرين زبونم كه با حرف زدن قشنگش دل از همه برده اين روزا براي اين كه از داداش سپهر كم نياره ، پرستارشو خانومم صدا مي كنه و طوري درباره برنامه هاي مهدكودكش صحبت مي كنه كه بعضي وقتا خودمم باورم مي شه كه مهد ميره...
مثلا مي گه ، تو مهدمون اين شعرو ياد دادن، يا اين نقاشي رو كشيدم ، يه روز مي گه كه خانومم دعوام كرده و يه روز نق نق كنون مي گه فردا براي مهدم شير و كيك بذار... تازگيها هم كه فلوت داداش مدام دستشه و هي ميگه به منم ياد بده... بعد هم كتاب رو ميذاره جلوي چشمش و درس به درس، از روي كتاب -مثلا- فلوت مي زنه...
پسرخاله ها
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی