صداي پاي تو...
تواتاق، روی تختم استراحت میکردم...صدای پاهای کوچولوت رومی شنیدم که بیدارشدی و مستقیم رفتی آشپزخونه ودنبالم گشتی... بعدچنددقیقه وقتی دیدم صدایی نمیاداینباراین من بودم که بدنبالت گشتم... وتورو روتخت داداش تو یه خواب معصومانه پیداکردم...
پ.ن: تصوير يه بعدازظهر كه ازسر كار برگشتم... بااين توضيح كه بابا و داداش سپهر هم خونه نبودن و تو فرشته معصوم بعداينكه فكر كردي كسي خونه نيست برگشتي واين بار روتخت داداش سپهر خوابت برده
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی