سپهر جونسپهر جون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
هستی جونهستی جون، تا این لحظه: 10 سال و 16 روز سن داره

*سپهر و هستي* روياهاي واقعي من و بابا

عكساي درهم از همه جا...

1392/4/9 11:27
541 بازدید
اشتراک گذاری

هرشب وقتي ميخواي چشماي قشنگتو روهم بذاري و بخواب بري برات اين حرفا رو ميزنم...

پسر خوبم! پسر قشنگم! تو خيلي مهربون و باگذشتي... ازت ممنونم كه صبحها پيش خاله مهديه مي موني، به حرفاش گوش ميدي، صبحونه تو ميخوري، شيرميخوري، ميوه ميخوري،آب ميخوري، باخاله بازي ميكني، كتاب ميخوني،نقاشي ميكشي، تلويزيون مي بيني،ماست ميخوري، غذاتو ميخوري،ازخاله ميخواي كه به دستشويي ببرت، دستاتو ميشوري وومنتظر ميشي تا من ظهر بيام و بعد ميدوي تو بغلم،من از تو خيلي راضيم، تو واقعا پسر خوب و مهربوني هستي، به من كمك مي كني و مواظب من هستي...و تو بعضي جمله ها رو پشت سرم تكرار ميكني... "گوش ميدي" "غذا ميخوري""نقاشي ميكني""مواظبي"...

وهرشب داستان من و تو اينه كه من برات داستان يه پسر كوچولوي مهربونو بگم كه دوري از مامان و بابا رو تحمل ميكنه و باخنده هاي معصومانه و هميشگيش، به اونا زندگي ميده، بقول باباجون، خوش بحالت با اين معصوميتت...

 

براي ديدن بقيه عكسا ادامه مطلبو ببينيد...

تازگيها مي شيني روبروم و باخنده قشنگت هي ميگي عكس بگير!

وقتي سپهر عينكي مي شود...

هنر نمايي مامان در روز تولد بابا...البته اگه بشه بهش گفت هنرنمايي!

عموجون و بابا و سپهر در پارك اميركبير

وقتي مامان كوچك بود...

 

و اين هم آبشار زيباي آب سفيد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامانی رضا...
9 تیر 92 11:35
عزیزم با این نوشته های پر از احساست منو یاد قصه های بچگی ها انداختی...سپهر جونم با عینک خیلی با مزه و خوردنی شده...می بوسمش مامانش هم خیلی با سلیقه و کدبانو تشریف دارن...آدم دهنش آب میافته...
مامانی آرتین
9 تیر 92 13:32
عزیزم همیشه عکسات خوشگلن.من که عاشقتم

ممنونم عزيزدلم، خيلي مهربوني