يك قدم ديگه باقدمهاي كوچولوي تو...
زيباي من! هستي من! اميدمن! روح زندگيم!
اين روزا باهمديگه يه قدم ديگه به دنياي بزرگتر شدنت برداشتيم... ومن باز به تو افتخار كردم و قلب مهربونت رو پرستيدم...
امروز 4امين روزه كه ازشير گرفتيمت و تو بيش از اينكه به فكر خودت باشي نگران اوف شدن مي مي هستي چقدر خوش قلب و مهربوني سپهر من...
اميدم! تاهمين -كمتر از يك -هفته پيش بمحض اينكه از سركار ميومدم بهم مي چسبيدي و تا حقت رو نمي گرفتي! ازم جدا نمي شدي... وحالا فقط به اين كه برات كتاب بخونم تا چشماي قشنگت سنگين بشه و بخواب بري هم راضي هستي...
امروز از يكي از دوستان رسم جالبي رو شنيدم كه بنا دارم حتما اجراش كنم چون بنظرم رسم جالب و منطقي رسيد، -رسم كوزه شكستن!- دليلش هم اين بود كه بچه بااينكارحرصش رو فرو مي نشونه، پس برنامه امروز مامان اينه كه يه كوزه برات بخره تا مراسم كوزه شكستنو باهمديگه اجرا كنيم
راستي سپهرم گوشتو بيار جلوتا يه سورپرايزي رو بهت بگم... گفتم سپهر، شماها چرا گوشتونو تيز كردين؟! بقيه ايشالا پس فردا مطلع مي شن