سپهر جونسپهر جون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
هستی جونهستی جون، تا این لحظه: 10 سال و 16 روز سن داره

*سپهر و هستي* روياهاي واقعي من و بابا

اوضاع احوال مامان قبل از عيد...

1391/12/14 14:25
646 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام به همگي...

اين روزا بوي بهار همه جا حس مي شه... تو خونه ها،تو خيابونا،مغازه ها، و لابلاي ازدحام جمعيت

صداي جيك جيك جوجه هاي رنگي تو كيسه نايلوني يه رهگذر كه قلبتو پراز غصه مي كنه، بالا و پايين پريدن ماهي هاي قرمز تولگنهاي آب جلوي درمغازه ها ،سبزه هاي تر و تازه و هفت سينهاي آماده ساخت كشورچين!!! ...ديدن دست فروشا كه گاهي تعدادشون از رهگذرا بيشتره ،وصداي فريادشون كه جنسشون رو به قيمت نصف مغازه مي فروشن ،حراجيها، چونه زدنا، بوي اسفندكه تو بازارمي پيچه و تورو به روزاي كودكي ميبره...

درختهايي كه حالا يواش يواش پابه پاي اين شور و هيجان،سبز ميشن و آماده پذيرايي از زندگي...پياده روي بي رمق ابرها تواين آسمون دودگرفته- كه انگار ميون ماها وزندگي خشن وآهنيمون احساس غربت مي كنه- و باريدنهاي گاه و بيگاهش كه يادمون بياره هنوزم ميشه لطيف بود و بي ريا و سخاوتمند...  صداي روح بخش آواز پرنده ها كه انگار اونا هم مشغول خونه تكوني ان...

راستي كه طبيعت چقدر بامامهربونه و ما چقدر باطبيعت نامهربون...

اين اول بهاري قصدم گله و شكايت و ديدن نكات منفي نيست اما اين روزها هرچه مي كنم نمي تونم باخودم كنار بيام ولب به شكايت باز نكنم كه چرا براي ما ايرانيها، شروع بهار و فصل نوشدن،جز نوخريدن، نه هيچ پيام ديگه اي داره و نه هيچ درس و الهام تازه اي...

از راه رفتن بين اين مردم دلم مي گيره... مردمي كه از همه چيز شكايت دارن ،الا ازخودشون، مردمي از جنس خود من،خودتو، مردمي كه "نوشدن" رو ميخرن، اما "نوشدن" رو باورندارن،ياشايد بهتره بگم به باور اونها "نوشدن" رو تنها باپول ميشه خريد...اما فكر نو،ذهن نو،نگرش نو و ... تواين فصل نو،نه قيمتي داره و نه خريداري...

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

یه دوست...
19 اسفند 91 13:39
خیلی با احساس و روان نوشته بودی عزیزم...منو تحت تاثیر قرار داد.