سلام به ارديبهشت زيبا...

سلام به بهار... به قشنگياش... به لطافتش... به شوق زندگي اي كه با خودش مياره و تو لحظه لحظه ي زندگيهامون جاريش مي كنه... سلام به بچه ها كه با بودنشون تو زندگي، تو تموم دقايق و ثانيه ها ،حس بهار ، در وجود آدم جوانه مي زنه ،اصلا بچه ها خود بهارن ...سلام به سپهر و هستي من، شكوفه هاي خوش بوي باغ رنگارنگ زندگيم...

چندماهي مي شه كه وبلاگ رو به روز نكردم خب مثل هر مامان پرمشغله اي ، سرم خيلي شلوغه ...دلم اينجاست پيش بچه ها و كارهاشون ... پيش از دست رفتن مدام لحظه هاي خوش كه وقت ثبتشون رو ندارم ...

سپهر من روزهاي پاياني پيش دبستاني رو مي گذرونه و بايد دنبال يه مدرسه خوب باشم كه زودتر ثبت نامش كنم ... دخمل كوچولوي شيرين زبونم هم كه حسابي براي خودش خانومي شده و همچنان دوست داره كارهاي داداشي رو تقليد كنه...

من و بابا حميدم كه ذوقشون رو مي كنيم و از لحظات داشتنشون لذت مي بريم...

تو اين مدت كه نبودم اتفاقات زيادي افتاده كه ترجيح مي دم با عكسها ثبتشون كنيم...

يه برف سنگين تو بهمن ماه كه باعث شد مامان چندروز پشت برف گير كنه و باتاخير ازماموريت برگرده اما بجاش گرچه از برف بازي  باجوجه هام محروم شدم ، اين دوتاهم بيكارنموندن و تاتونستن برف بازي كردن و دلي از عزا دراوردن كه از شنيدن خبرش هم كلي قند تودل مامان آب شد...

يه روز كه باآقا سپهر درباره استان مركزي و جاهاي ديدني شهر اراك صحبت مي كرديم رسيديم به اسم موزه اونجا بود كه آقا سپهر از مامان پرسيد موزه چيه و مامان فوري شال و كلاه آقا سپهر تنش كرد و دوتايي رفتن موزه چهار فصل اراك تا اونجا از نزديك با تعريف موزه آشنا بشه و خيلي هم خوشش اومد...

آقاسپهر چراغ جادو هم اونجا ديد 

بعد هم اسفند زيبا از راه رسيد و همه مشغول كارهاي عيد شدن و حال و هواي خاطره انگيز و پرشور قبل عيد تو خونه ها و كوچه ها و خيابونها و بين مردم ولوله بپا كرد ... تا عيد شد و خونه ي مادرجون مثل هميشه شلوغ شد

هستي خانوم و عموزاده ها

عباس آباد شازند و سفره هفت سين

هر روز برنامه پارك سه تايي

فرشته نازم در خواب

و بقيه عكسها هم درپست بعدي ...