فرداي يه شب باروني...
امروز صبح بوي خاك نم زده اينقدر مستت ميكرد كه دلت نميخواست خودتو تو چارديواري محبوس كني ... حيف كه من بايد ميومدم سركار و جوجه هم درخواب ناز...
قشنگيش به اينه كه بعدچندروز گرما و آلودگي هوا كه هيچ اثري از لطافت خداداده توش نيست، اين بارون باهردونه ش مث مرهم زخماي زمينو نوازش ميكرد... انگار ديگه آسمونم ميخواست خودشو ازقيد و بند" قابل پيش بيني بودن" و"توقالب الگوهاي هواشناسي" گنجيدن راحت كنه و يه جوري به داد اين زمين و آدماش برسه...خلاصه دست همه ي دست اندركاران دردنكنه كه با محبت بيدريغ والبته پيش بيني نشده شون بازم مارو مهمون لطافت و تازگي و عشق كردن...
تودوهفته اي كه گذشت آخرهفته هاشو سپهرجون تو طبيعت گذرونده و مخصوصا پنج شنبه دوهفته پيش كه به آبشار آب سفيد رفتيم و ازنزديك ميتونست اين آبشار زيبا وبا عظمت رو ببينه كه در اولين فرصت عكساش رو هم ميذارم... -از اينكه عكسادير به دير آپلود ميشه پوزش مامان رو بپذيرين چون كمي سرش شلوغه-
تعريف سپهر عسلي از آبشار: آبه ميريزه پايين... رو سنگا
هفته اي كه گذشت هم به يه دهكده ي ييلاقي به اسم ونائي در اطراف بروجرد رفتيم كه اونجا هم واقعا قشنگ بود...جاده ي پيچ در پيچ و سرسبزش منو ياد جواهرده مينداخت، و استراحتگاهاش ياد فرحزاد،اما اينجا خيلي بزرگتر و زيباتر... خلاصه پسرجوني بيا دوتايي از بابا تشكر كنيم كه مارو به اين جاهاي قشنگ برد و بااينكه كلي خسته شده بود بااخلاق خوب و مهربونش، باعث شد كه كلي بهمون خوش بگذره...
باباجون ازت ممنونيم....