سپهر جونسپهر جون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره
هستی جونهستی جون، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

*سپهر و هستي* روياهاي واقعي من و بابا

عكسهاي جديد كوچولوهاي دوست داشتني

سه تا عزيز مامان يه پسر شاد و بانمك...  يه دختركوچولوي كنجكاو...وكدبانو      هستي كوچولوي گوجه آلود! سپهرجون غرق تماشاي سي دي هاي خاله ستاره من عاشق اين توپم، ازديدنش اينجوري به وجد ميام ...اما داداشم اجازه نميده باهاش بازي كنم آقاسپهر وارد مي شود...   دختر كوچولوي پيازچه خور! بعضي وقتا هم خودمو مي گيرم   اما من هميشه شادمو و عكس خراب كن !  ...
27 فروردين 1394

يه اولين بد... براي داداش سپهر و آبجي هستي

امروز بعداز يه دوره بيماري عجيب غريب و ناخوشايند براي مامان و ني ني ها ، دارم اولين مطلب سال 94 رو مي نويسم... گرچه مي دونم تنبلي كردم و پيش ازاين بايد وبلاگ رو بروز مي كردم و از خوش گذروني ها و باهم بودناي عيدمون و از هواي بهاري و دلپذير و ازلطافت هوا و زمين مي نوشتم اما خب ...رسيد به اينجا... درست از يك شنبه ظهر اين ويروس عجيب و غريب و بي رحم، سرو كله ش تو خونه ي ماپيداشد تا كل هفته همه ي مارو درگير خودش كنه... روزها و ساعتهاي بدي براي همه مون بود ولي از همه ناراحت كننده تر ديروز بعدازظهربود كه اول هستي كوچولو روبه بيمارستان برديم و دركمال ناباوري من و بابا! به دستاي كوچيك و نازش سرم زديم و بعدهم سپهرنازنينمو برديم و گرچه رفتارش بقول با...
27 فروردين 1394

مادر که می شوی...

بچه عجیب ترین موجود دنیاست ،  می آید ،  مادرت میکند ،  عاشقت میکند ،  رنجی ابدی را در وجودت میکارد .  تا آخرین لحظه عمر عاشق نگهت میدارد  و تمام ...! بگمانم مادر بودن یک نوع دیوانگی ست ؛  وقتی مادر میشوی ،  رنجی ابدی بسراغت می آید؛    رنجی نشات گرفته از عشق ... مادر که می شوی ،  میخواهی جهان را برای فرزندت آرام کنی . میخواهی بهترین ها را از آن او کنی .  وقتی می خزد ، چهاردست و پا میرود، راه میرود و می دود ،  تو فقط تماشایش میکنی و قلبت برایش تند می تپد ... از دردش نفست میگیرد .  روحت از بیماری اش زخم می شود .  ...
10 فروردين 1394

يه جمله كه دوست دارم براي هميشه ثبتش كنم...

  سپهر خوبم! هستي نازنينم! درسته كه بعضي وقتا شبا موقع خواب كه شما دوتا ،تازه انگار يادبازيگوشي كردنتون ميافتيد مامان يه كم غرغر  مي كنه ولي واقعيت اينه كه يكي ازلذت بخش ترين لحظه هاي شبانه روز مامان وقتيه كه شمادوتا هلوي خوشمزه و خوردني دور و برش مي خوابيد و با همه ي بازيگوشيهاي شيرينتون بالاخره ازحال ميريد و چنددقيقه بعداينقدر خواب نازتون عميق مي شه كه انگار نه انگار چندلحظه قبل توخونه ولوله بوده... سپهر كوچولوي نازنينم ديشب موقع خواب گفتي : انگشتاتو تو انگشتام قفل كردم تا ديگه فردا سركار نري... بوسيدمت و محكم فشارت دادم و گفتم فردا جمله تو تو وبلاگت مي نويسم...پرسيدي : تو كامپيوتر؟ گفتم آره عشقم...  بابا ح...
17 اسفند 1393

اين عبارات رابه فرزندان خود نگوييد!

گاهی اوقات والدین از حرف‌هایی که به فرزندشان می‌زنند، پشیمان می‌شوند پس باید در انتخاب جملات و واژه‌هایی که به کودکانمان می‌گوییم خیلی بیشتر دقت کنیم. لغاتی که ما برای تعامل با کودکمان انتخاب می‌کنیم در رشد احساسی، عاطفی و حتی رشد اجتماعی او بسیار تاثیرگذار است و زمانی که ما بزرگترها از لغات و عبارات مناسب برای گفتگو با فرزندانمان استفاده کنیم آنها احساس ارزشمندی بیشتری می‌کنند. به نقل از سایت «ایمپاورینگ پرنتس»، کارشناسان تربیتی، والدین را از گفتن عبارات و واژه‌های زیر به فرزندانشان به شدت برحذر می‌دارند: 1- برچسب زنی زدن برچسب به کودکان مثل تنبل، لوس، خودخواه و ... ...
29 بهمن 1393

رفتار كودكم آينه رفتارمن با اوست...

ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﭙﺰﺷﮏ ﻣﻌﺮﻭﻑ، ﺩﮐﺘﺮ ﻃﺎﺭﻕ ﻋﻠﯽ ﺍﻟﺤﺒﯿﺐ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : * ﮐﻮﺩﮐﺖ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﻪ ! ﺯﯾﺮﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻬﺶ ﮔﯿﺮ ﻣﯿﺪﯼ. * ﮐﻮﺩﮐﺖ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻨﻔﺲ ﻧﺪﺍﺭﻩ !ﺯﯾﺮﺍ ﺗﺸﻮﯾﻘﺶ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ. * ﮐﻮﺩﮐﺖ ﮐﻢ ﺣﺮﻓﻪ !ﺯﯾﺮﺍ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﻧﻤﯿﺰﻧﯽ . * ﮐﻮﺩﮐﺖ ﺩﺯﺩﯼ ﻣﯿﮑﻨﻪ !ﺯﯾﺮﺍ ﺑﺬﻝ ﻭ ﺑﺨﺸﺶ ﺭﻭ ﺑﻬﺶ ﻧﻤﯽ ﺁﻣﻮﺯﯼ. * ﮐﻮﺩﮐﺖ ﺗﺮﺳﻮﺳﺖ ! ﺯﯾﺮﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭﯾﺸﻮ ﻣﯿﮑﻨﯽ. * ﮐﻮﺩﮐﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻧﻤﯿﺰﺍﺭﻩ !ﺯﯾﺮﺍ ﺻﺪﺍﺕ ﺭﻭ ﻭﺍﺳﺶ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻧﻤﯽ ﺁﺭﯼ. * ﮐﻮﺩﮐﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﺼﺒﯿﻪ !ﺯﯾﺮﺍ ﺍﺯﺵ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﻤﯿﮑﻨﯽ. * ﮐﻮﺩﮐﺖ ﺑﺨﯿﻠﻪ !ﺯﯾﺮﺍ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻫﻤﮑﺎﺭﯼ ﻧﻤﯿﮑﻨﯽ. * ﮐﻮﺩﮐﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﭘﺮﺧﺎﺵ ﻣﯿﮑﻨﻪ !ﺯﯾﺮﺍ ﺗﻮ ﺧﺸﻦ ﻭ ﺳﺨﺘﮕﯿﺮﯼ. * ﮐﻮﺩﮐﺖ ﺿﻌﯿﻔﻪ !ﺯﯾﺮﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻬﺪﯾﺪﺵ ﻣﯿﮑﻨﯽ. * ﮐﻮﺩﮐﺖ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ! ﺯﯾﺮﺍ ﺑﻬﺶ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﻤﯿﺪﯼ. * ﮐﻮﺩﮐﺖ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ !ﺯﯾﺮﺍ ﺑﻐﻠﺶ ﻧﻤﯽ ﮐﻨ...
28 بهمن 1393

سال 1393...

باهركي صحبت مي كنم بانظرمن موافقه كه ... امسال خيلي زودگذشت...وقتي مطالب قبل وبلاگ روميخوندم وبه مطالب پاياني سال 92 رسيدم ازاين كوتاهي مسير تعجب كردم... باورم نمي شه كه سپهركوچولوي دوست داشتني من نزديك 4سال و هستي خانوم بامزه و نازنازيم نزديك يك سالشه... حتي باورم نمي شه كه 8ماهه كه به خونه ي جديدمون نقل مكان كرديم... و يااينكه بزودي يك رقم ديگه به سن و سال من و باباحميد اضافه مي شه... سال 93 رو دوست داشتم... البته هنوز تموم نشده ... اما شروع قشنگش بااومدن هستي به خونه ي گرممون بود... گرچه تغييرناگهاني فضاي خونه من و بابا حميدرو بايه چالش عجيب روبرو كرده بود طوري كه واقعا فكر مي كرديم نمي شه اوضاع رو به قبل برگردوند، نگراني...
28 بهمن 1393

خبري از زمستون نيست...

پسرخوبم! دخترگلم ! امروز يه روز نه چندان سرد تو دل زمستونه... امسال زمستون شبيه زمستونهاي سالهاي قبل نيست، هوازياد سردنشده و ازبرف هم خبري نيست ... تواين اوضاع درهم و برهم روزگار كه انگار هيچي سرجاش نيست، وقتي طبيعت هم زمستون و تابستونشو باهم قاطي مي كنه ... ادم به خودش ميلرزه... ميدونم كه ماادمها هميشه در حال غرزدنيم... وقتي سرده ازسرما و وقتي گرمه ازگرما ميناليم وقتي ميباره ازخيس شدن نگرانيم و نميباره از خشك شدن...اماهرچي كه هست اينو مطمينم كه ته دل غرغروي تك تكمون براي زمستون هاي پرسوز كودكي تنگ شده...   وقتي دستاي كوچيك و لطيفمون ازسرماترك ميخورد  اما ماازبخاري كه ازدهانمون خارج ميشد ،از دنبال ك...
23 دی 1393

مادر که می شوی...

مادر که میشوی ... تمام زندگیت میشود پر از التماس و خواهش از خـــــدا برای عاقبت بخیر شدن فرزندت ... مادر که میشوی ... بهترین هدیه برایت میشود سلامتی جسم و روح بچه ات ... مادر که میشوی ... بیشتر فکر میکنی به مادرت ، مادر بزرگت و مادر مادربزرگت و اینکه انها چه سختی هایی کشیده اند و چه آرزوهایی داشته اند...  مادر که میشوی ... غم ، اندوه و شادی هم رنگ دیگری میگیرند و همه اینها گره میخورد به حال فرزندت ... مادر که میشوی ... کوه های عالم بر سرت خراب میشود ، وقتی نیش سوزنی به پای فرزندت میرود ...  مادر که میشوی ...صبور میشوی و با حوصله ، انگار نه انگار تا همین...
20 آذر 1393