مي خواهم باپدرم صحبت كنم...
آهنگي كه امروز صبح چشمان مامان روازاشك نمناك و قبلش رو مملو از شكرگذاري كرد... می خواهم با پدرم صحبت کنم می خواهم که زمان را به فراموشی بسپارم به اندازه ی یک آه، به اندازه ی یک لحظه یک وقفه بعد از دویدن و جایی روم که قلبم مرا می کشاند می خواهم مسیرم را دوباره بیابم زندگی ام کجاست، جایگاهم کجاست از گذشته با ارزشم محافظت کنم و گرمای باغ پنهان آرزوهایم می خواهم از اقیانوس بگذرم، با مرغ دریایی هم پرواز شوم به هر آنچه که دیده ام بیندیشم و به سوی آنکه نمی شناسم، بروم می خواهم ماه را پایین بیاورم، زمین را هم نجات دهم اما قبل از همه ی اینها، می خواهم با پدرم سخن بگویم با پدرم سخن بگویم می خو...