سپهر جونسپهر جون، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
هستی جونهستی جون، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

*سپهر و هستي* روياهاي واقعي من و بابا

مي خواهم باپدرم صحبت كنم...

آهنگي كه امروز صبح چشمان مامان روازاشك نمناك و قبلش رو مملو از شكرگذاري كرد...   می خواهم با پدرم صحبت کنم می خواهم که زمان را به فراموشی بسپارم به اندازه ی یک آه، به اندازه ی یک لحظه یک وقفه بعد از دویدن و جایی روم که قلبم مرا می کشاند می خواهم مسیرم را دوباره بیابم زندگی ام کجاست، جایگاهم کجاست از گذشته با ارزشم محافظت کنم و گرمای باغ پنهان آرزوهایم می خواهم از اقیانوس بگذرم، با مرغ دریایی هم پرواز شوم به هر آنچه که دیده ام بیندیشم و به سوی آنکه نمی شناسم، بروم می خواهم ماه را پایین بیاورم، زمین را هم نجات دهم اما قبل از همه ی اینها، می خواهم با پدرم سخن بگویم با پدرم سخن بگویم می خو...
1 شهريور 1394

توجه! توجه! عكسهاي جشن سپهر و هستي رسيد

بالاخره بعداز گذشت نزديك يك ماه ازاون اتفاق قشنگ، همتي كردم تا عكسهاي سالروز قشنگترين اتفاق زندگي مشترك من و بابارو در وبلاگ بگذارم ... امسال بخاطر مشغله زياد تولد دوتافرشته دوست داشتنيمو دريك روز برگزار كردم... اون هم باتمام عشق و ذوقم... وآرزوم اينه كه اين عشق و ذوق رو به بچه هام ،همسرم و مهمونام منتقل كرده باشم... امسال  تو جشن قشنگ شما ،مادربزرگ من،مادرجون، باباجون، مامان جون، دايي بابا و خانواده ش، عمورضا بدون خانواده ي دوست داشتنيش، عمه زهره و عمو علي باخانواده هاشون،خاله ها و دايي اومده بودن تا همگي بهتون بگيم كه "سپهر و  هستي شما براي ما مهمترين و عزيزترين هستين" كيكي كه به سفارش آقاسپهر قرمز بود... ...
24 مرداد 1394

ماه تولد تو...

پسركوچولوي طنازم! تو ماه تولدت هستيم و من ازاين موضوع مثل هميشه هيجانزده و خوشحالم... ديشب بعدازخوابوندن شمادوتا كوچولوي دوست داشتني، وقتي فرصتي پيداكردم تا به كارهاي شخصيم رسيدگي كنم ازتصوراينكه دوفرشته ي زيباروي من تواتاقشون در آرامش كامل خوابيدن، درونم غرق شادي شد وقلبم خنديد و بي اختيار گفتم خدايا شكرت كه من مامانم...   هربار كه قهقهه و خنده هاي رها و مستانه تون رو مي شنوم، باتمام وجودم ازخدامي خوام كه كه همواره درزندگيتون آرامش داشته باشيد و لحظه هاتون رو به شادي و خنده بگذرونيد و احساس خوشبختي كنيد ... شايد بي دليل نباشه كه هربار كه برنامه خندوانه شروع ميشه باشما پاي برنامه مي شينم كه دركنار هم تمرين خنده و شادبودن كن...
2 تير 1394

روزی دلتنگ امروزتان می شوید...

روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند فضای منزل تان خالی از نقاشی های کودکانه خواهدشد دیگر اثری از شکلک های خندان بر روی دیوارهای خانه،حک کردن اسامی بر روی پارچه ی دسته ی مبل ها و طرح های لرزان انگشتی بر روی شیشه های بخار گرفته ی پنجره های خانه،وجودنخواهد داشت. روزی هنگامی که فرزندان تان بزرگ شوند دیگر اثری از هسته های میوه ها در زیر تخت ها وجود نخواهدداشت.درآن روز می توانید مدادی را بر روی میز پیدا کنید و تکه غذایی داخل یخچال وجود خواهد داشت. روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند می توانید برای خود غذاهای بخارپز یا پیاز سرخ شده به جای ساندویچ هات داگ یا همبرگر درست کنید.می توانید زیر نور شمع غذا بخورید بدون آنکه نگران دعوای فرزن...
26 خرداد 1394

تولد هستي دوست داشتني ما...

ديروز هستي قشنگمون يك ساله شد... البته بنظرم خيلي اين يك سال زود گذشت، باورم نمي شد كه ني ني كوچولوي ناز و دوست داشتنيم يك ساله كه دركنارماست و زندگيمون رو قشنگ تر و رويايي تر كرده... دحترنازنينم تولد 1 سالگيت مبارك، برات آرزوي بهترينها رو دارم آدم تو كيك تولدش دست نمي كنه! خب عيب نداره چون اولين تجربه ي تولدته مي بخشمت  داداش و پسرخاله نه گذاشتن يه عكس تكي ازتو بگيريم... و نه گذاشتن شمع تولدتو فوت كني... و نه حتي گذاشتن خودت كادوهاتو بازكني... اينم عكس ازتولددخترعمويسنا،شب قبل ازتولدت... ...
5 ارديبهشت 1394